سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنکه مجادله اش فراوان شود، از اشتباه ایمن نماند . [امام علی علیه السلام]
 
یادداشت ثابت - چهارشنبه 90 اسفند 18 , ساعت 9:5 صبح

حضرت موسى علیه السلام عصاى خود را بزمین انداخت ، آنچه سحره براى غلبه بر او تهیه دیده بودند بیکار بلعید، آنگاه عصا را از زمین برداشت بحالت اولیه خود برگشت .
ساحران داستان عصا را به رئیس خود که مردى نابینا گفتند پرسید بینید هیچ اثرى از ریسمانها و چوب دستیهاى ما باقیمانده و پس از بلعیدن بصورت اولیه خود برگردیده اید؟ جواب دادند: نه ، ریسمانها و چوبدستیهاى ما بکلى نابود شده ، با تعجب گفت : این چنین عملى سحر نیست ، که یک عصا تمام این ریسمانها را ببلعد و از آنها اثرى باقى نماند. خود را برزمین انداخت و به سجده رفت ، بقیه سحره نیز به پیروى از رئیس ‍ خود در سجده شدند.
قالوا آمنا برب العالمین ، رب موسى و هرون . قال فرعون آمنتم به قبل ان آذن لکم کم الذى علمکم السحر فلاقطعن ایدیکم و ارجعکم من خلاف ولا صلبنکم فى جذوع النخل .
در حال سجده گفتند ایمان آوردیم به پروردگار جهانیان همان خداى موسى و هارون . فرعون ناراحت شد. گفت قبل از اینکه من اجازه دهم ایمان آوردید؟ موسى رئیس شما بود که سحر را از او آموخته بودید دستها و پاهاى شما را چپ و راست جدا خواهم کرد و بر شاخه هاى خرما شما را میآویزم . این عمل را انجام داد آنها را با دست و پاى بریده بدار آویخت . در آن حال مى گفتند (ربنا افرغ علینا صبرا و توقنا مسلمین ) پروردگار ما را شکیبائى ده و مسلمان بمیران ! همین ساحران صبحگاه همه کافر بودند که در مقابل پیغمبر مانند موسى علیه السلام قد برافراشته خیال داشتند بر او غلبه نمایند اینک که شامگاه است شهید راه اعتقاد و دین شدند.
حزقیل مومن آل فرعون ، قبلا ایمان آورده ولى ایمان خود را مخفى میداشت . گویند او همان نجارى بود که صندوق براى حضرت موسى ساخت تا مادرش او را در میان رود بیاندازد. در این هنگام که دید موسى علیه السلام بر سحره پیروز شد تحت تاثیر احساسات قرار گرفت ، ایمان خود را آشکار نمود، چون فرعون درصدد برآمد که موسى علیه السلام را بکشد حزقیل نتوانست خوددارى کند گفت (اتقتلون رجلا یقول ربى الله و قدجاء کم بالبینات من ربکم ) میخواهد کسى را بکشد که میگوید پروردگار من خداست و از طرف او دلائل واضحى آورده است ؟
حزقیل نیز بجزم دین کشته شد و با سحره بدار آویخته گردید زن او که ایمان خود را پیوسته مخفى مینمود آرایشگر دختر فرعون بود. روزى در آن حال که دختر فرعون را آرایش مى کرد و گیسوانش را شانه مى کرد شانه از دستش ‍ بر زمین افتاد. گفت بسم الله دختر فرعون پرسید منظورت پدر من است ؟
جوابداد نه منظورم پروردگارم بود که پروردگار تو و پدرت میباشد این جریان را دختر فرعون به پدر خود خبر داد. فرعون او و بچه هایش را حاضر نمود، پرسید پروردگار تو کیست ؟ جوابداد خدا پروردگار من است . دستور داد تنورى که از مس ساخته شده بود بیافروزند تا او و بچه هایش را در آتش ‍ اندازد. زن حزقیل گفت : من خداست و از طرف او دلائل واضحى براى شما آورده است ؟ حزقیل نیز بجرم دین کشته شد و با سحره بدار آویخته گردید زن او که ایمان خود را پیوسته مخفى مینمود آدایشگر دختر فرعون بود. روزى در آن حال که دختر فرعون را آرایش میکرد و گیسوانش را شانه میزد شانه از دستش بر زمین افتاد. گفت بسم الله دختر فرعون پرسید
منظورت پدر من است ؟
جوابداد به منظورم پروردگار بود که پروردگار تو و پدرت میباشد این جریان را دختر به پدر خود خبر داد. فرعون او و بچه هایش را حاضر نمود، پرسید پروردگار تو کیست ؟ جوابداد خدا پروردگار من است . دستور داد تنورى که از مس ساخته شده بود بیافروزند تا او و بچه هایش را در آتش اندازد. زن حزقیل گفت : من یک تقاضا دارم . پرسید چیست ؟ گفت استخوان من و بچه هایش را جمع کنید و دفن نمائید. فرعون قبول نمود.
فرمان داد یک یک بچه هایش او را میان تنور انداختند. آخرین فرزندش ‍ نوباوه کوچکى بود. پسرک در آن حال که میخواستند درتنورش افکنند گفت : اصبرى یا اماه فانک على الحق ، مادر جان شکیبا باش مبادا از عقیده خود برگردى که اعتقاد تو بر حق است . آن زن را با نوباوه اش در آتش ‍ انداحتند.
آسیه زن فرعون نیز ایمان خود را پنهان میکرد. آنگاه که زن حزقیل را فرعون میآزرد او مشاهده مى نمود، خداونددیده او را بینا نمود در حال شهادت زن حزقیل دید ملائکه روح آن زن آرایشگر را به آسمانها مى برند. از دیدن ملائکه ایمانش قوى تر شد.
آسیه در عالمى از نیایش و راز و نیاز با خداى خود بود که ناگاه فرعون وارد شد. جریان زن آرایشگر را بعنوان افتخار نقل کرد. آسیه بدون هیچ اندیشه و بیم گفت واى بر تو چقدر بر خداوند جرى شده اى ؟ فرعون گفت شاید تو هم دیوانه شده اى .
جواب داد دیوانه نیستم ایمان بخداى جهانیان آورده ام . گفت باید به پروردگار موسى کافر شوى ، مادرش را خواست و به او گوشتزد کرد که دخترت مانند موسى کافر شود وگرنه کشته خواهد شد.
مادر آسیه دختر را بگوشه اى برد و بموافقت فرعون ترغیب نمود آسیه گفت هرگز بخدا کافر نخواهم شد، فرعون دستور داد پیکر آن زن با ایمان را بچهار میخ کشیدند. چهار طرف بدنش را بزمین میخکوب کردند آنقدر او را شکنجه نمودند تا جان داد.
آسیه آن هنگام که با مرگ روبرو شد گفت : ((رب ابن لى عندک بیتا فى الجنه و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمین )).
خداوند پرده از چشم او برداشت ملائکه را مشاهده نمود و مقام خود را دیده خندان گردید. فرعون گفت مشاهده کنید جنون این زن را که در چنین حالى میخندد چیزى نگذشت که آسیه از دنیا رفت . در تفسیر مجمع جلد دهم ص 319 مینویسد فرعون او را در آفتابى سوزان قرار داد و چهار میخ بدو دست و پایش بزمین کوبید، آنگاه دستور داد سنگى گران بر روى سینه اش قرار دادند در این موقع گفت : ((رب ابن لى عندک بیتا فى الجنه )) الخ .



لیست کل یادداشت های این وبلاگ