سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر بختیارى را بخت برگشتنى است ، و آنچه برگشت پندارى نبوده و نیست . [نهج البلاغه]
 
یادداشت ثابت - چهارشنبه 90 اسفند 18 , ساعت 8:48 صبح

در کتاب تحفة المجالس روایت شده که روزى فاطمه بنت اسد سلام الله علیها مادر امیرالمؤ منین علیه السلام در ایام طفولیت با چند نفر از دختران عرب به صحرا رفتند و بازى مى کردند که ناگاه شیرى پیدا شد و همه دختران فرار کردند. ولى فاطمه علیها السلام نتوانست فرار کند در اینحال بود که سوارى نزدیک شده و شمشیر خود را کشیده آن شیر را به دو نیم کرد همینکه فاطمه این حالت را دید، خود را به قدوم آن سواره انداخته و گردنبندى که در گردن داشت گشوده و به رسم هدیه به آن سواره داد و دعاى خیر نمود، و به سلامت متوجه مکه گردید.
و چون این خبر به پدر و مادر فاطمه رسید گریان و نالان متوجه صحرا گردیدند، و فاطمه را صحیح و سالم ملاقات کردند و از احوالاتش پرسیدند فاطمه کیفیت آمدن سواره را گفت پس ایشان به عقب سواره روان شدند که او را به مکه آورده احسانى در حق او نمایند، به جایى رسیدند که شیر را کشته دیدند، و هر چه جستجو کردند از سواره اثرى نیافتند.
باز به مکه مراجعت نمودند، مدت مدیدى گذشته تا اینکه روزى حضرت امیر علیه السلام در ایام طفولیت با مادر خود مزاح و شوخى مى کرد، مادرش فاطمه علیها السلام به او گفت : اى فرزند تو کودکى با من مزاح مى کنى حضرت فرمود: اى مادر مگر قصه شیر و سواره را فراموش کرده اى ؟ آن سواره که بود که تو را از چنگ شیر نجات داد و خلاص کرد؟ مادرش ‍ گفت : میان من و آن سواره نشانى هست پس حضرت دست به آستین خود کرده و گردنبند مادرش را بیرون آورد و گفت : اى مادر ملاحظه کن ، ببین که این همان گردنبند تو است یا نه ؟ مادرش گفت آرى . حضرت فرمود: آن سواره من بودم که شیر را کشته و تو را نجات دادم .



لیست کل یادداشت های این وبلاگ