سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گفتار حکیمان اگر درست باشد درمان است ، و اگر نادرست بود درد تن و جان . [نهج البلاغه]
 
یادداشت ثابت - چهارشنبه 90 اسفند 18 , ساعت 9:12 صبح

بشار مکارى گفت در کوفه خدمت حضرت صادق علیه السلام مشرف شدم آنجناب مشغول خوردن خرما بود فرمود بشار، بیا جلو بخور. عرض کردم در بین راه که مى آمدم منظره اى دیدم که مرا سخت ناراحت کرد، اکنون گریه گلویم را گرفته نمى توانم چیزى بخورم بر شما گوارا باد. فرمود به حقى که مرا بر تو است سوگند مى دهیم پیش بیا و میل کن . نزدیک رفته شروع به خوردن کردم .
پرسید در راه چه مشاهده کردى : عرض کردم یکى از ماءموران را دیدم که با تازیانه بر سر زنى مى زد و او را به سوى زندان و دارالحکومه مى کشانید. آن زن با حالتى بس تاءثرانگیز فریاد مى کرد (المستغاث بالله و رسوله ) هیچ کس ‍ به فریادش نرسید پرسید از چه رو این طور او را مى زدند؟ عرض کردم من از مردم شنیدم آن زن در بین راه پایش لغزیده و به زمین خورده است در آن حال گفته (لعن الله ظالمیک یا فاطمة ) خدا ستمکاران ترا لعنت کند اى فاطمه زهرا (س ) از شنیدن این موضوع حضرت صادق شروع به گریه کرد، آنقدر اشک ریخت که دستمال و محاسن مبارک و سینه اش تر شد.
فرمود بشار با هم به مسجد سهله برویم دعا کنیم براى نجات یافتن این زن ، یکى از اصحاب خود را نیز فرستاد تا بدارالحکومه رود و خبرى از او بیاورد. وارد مسجد شدیم ، هر یک دو رکعت نماز خواندیم حضرت صادق دستهاى خود را بلند کرده دعائى خواند و به سجده رفت طولى نکشید سر برداشته فرمود حرکت کن برویم او را آزاد کردند در بین راه برخورد کردیم با مردى که او را براى خبرگیرى فرستاده بودند آن جناب جریان را پرسید، گفت زن را آزاد کردند، از وضع آزاد شدنش سؤ ال کرد. گفت من در آنجا بودم دربانى او را به داخل برد پرسید چه کرده اى ؟ گفته بود من به زمین خوردم گفتم (لعن الله ظالمیک یا فاطمة ) دویست درهم امیر به او داد و تقاضا کرد او را حلال کند و از جرمش بگذرد ولى آن زن قبول نکرد. آنگاه آزادش کردند.
حضرت فرمود از گرفتن دویست درهم امتناع ورزید؟ عرض کرد آرى با اینکه به خدا سوگند کمال احتیاج را دارد. حضرت از داخل کیسه اى هفت دینار خارج نموده فرمود این هفت دینار را برایش ببر و سلام مرا به او برسان . بشار گفت به در خانه آن زن رفتیم سلام حضرت را به او رسانیدیم پرسید شما را به خدا قسم حضرت صادق علیه السلام مرا سلام رسانیده جواب دادیم آرى از شنیدن این موهبت بیهوش شد ایستادیم تا بهوش آمد دینارها را به او تسلیم کردیم گفت (سلوه ان یستوهب امته من الله ) از حضرت بخواهید آمرزش کنیز خود را از خداوند بخواهد.
پس بازگشت جریان را به عرض امام علیه السلام رساندیم ، آنجناب به گفته ما گوش فرا داده بود و در حالیکه مى گریست برایش دعا مى کرد.

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ