جوان قانون شکن
روزى علیه السلام در شدت گرما بیرون از منزل بود سعد پسر قیس حضرت را دید و پرسید:
- یا امیرالمؤ منین ! در این گرماى شدید چرا از خانه بیرون آمدید؟ فرمود:
- براى اینکه ستمدیده اى را یارى کنم ، یا سوخته دلى را پناه دهم . در این میان زنى در حالت ترس و اضطراب آمد مقابل امام علیه السلام ایستاد و گفت :
- یا امیرالمؤ منین شوهرم به من ستم مى کند و قسم یاد کرده است مرا بزند. حضرت با شنیدن این سخن سر فرو افکند و لحظه اى فکر کرد سپس سر برداشت و فرمود:
نه به خدا قسم ! بدون تاءخیر باید حق مظلوم گرفته شود!
این سخن را گفت و پرسید:
- منزلت کجاست ؟
زن منزلش را نشان داد.
حضرت همراه زن حرکت کرد تا در خانه او رسید.
على علیه السلام در جلوى درب خانه ایستاد و با صداى بلند سلام کرد. جوانى با پیراهن رنگین از خانه بیرون آمد حضرت به وى فرمود:
از خدا بترس ! تو همسرت را ترسانیده اى و او را از منزلت بیرون کرده اى .
جوان در کمال خشم و بى ادبانه گفت :
کار همسر من به شما چه ارتباطى دارد. ((والله لاحرقنها بالنار لکلامک .)) بخدا سوگند بخاطر این سخن شما او را آتش خواهم زد!
على علیه السلام از حرف هاى جوان بى ادب و قانون شکن سخت بر آشفت ! شمشیر از غلاف کشید و فرمود:
من تو را امر بمعروف و نهى از منکر مى کنم ، فرمان الهى را ابلاغ مى کنم ، حال تو بمن تمرد کرده از فرمان الهى سر پیچى مى کنى ؟ توبه کن والا تو را مى کشم .
در این فاصله که بین حضرت و آن جوان سخن رد و بدل مى شد، افرادى که از آنجا عبور مى کردند محضر امام (ع ) رسیدند و به عنوان امیرالمؤ منین سلام مى کردند و از ایشان خواستار عفو جوان بودند.
جوان که حضرت را تا آن لحظه نشناخته بود از احترام مردم متوجه شد در مقابل رهبر مسلمانان خودسرى مى کند، به خود آمد و با کمال شرمندگى سر را به طرف دست على (ع ) فرود آورد و گفت :
یا امیرالمؤ منین از خطاى من درگذر، از فرمانت اطاعت مى کنم و حداکثر تواضع را درباره همسرم رعایت خواهم نمود. حضرت شمشیر را در نیام فرو برد و از تقصیرات جوان گذشت و امر کرد داخل منزل خود شود و به زن نیز توصیه کرد که با همسرت طورى رفتار کن که چنین رفتار خشن پیش نیاید.
على علیه السلام و بیت المال
زاذان نقل مى کند:
من با قنبر غلام امام على علیه السلام محضر امیرالمؤ منین وارد شدیم قنبر گفت :
یا امیرالمؤ منین چیزى براى شما ذخیره کرده ام ! حضرت فرمود:
- آن چیست ؟
عرض کرد: تعدادى ظرف طلا و نقره ! چون دیدم تمام اموال غنائم را تقسیم کردى و از آنها براى خود بر نداشتى ! من این ظرف ها را براى شما ذخیره کرده ام .
حضرت على علیه السلام شمشیر خود را کشید و به قنبر فرمود:
- واى بر تو! دوست دارى که به خانه ام آتش بیاورى ! خانه ام را بسوزانى ! سپس آن ظرف ها را قطعه قطعه کرد و نمایندگان قبایل را طلبید، و آنها را به آنان داد، تا عادلانه بین مردم تقسیم کنند.
على علیه السلام و یتیمان
روزى حضرت على علیه السلام مشاهده نمود زنى مشک آبى به دوش گرفته و مى رود. مشک آب را از او گرفت و به مقصد رساند؛ ضمنا از وضع او پرسش نمود.
زن گفت :
على بن ابى طالب همسرم را به ماءموریت فرستاد و او کشته شد و حال چند کودک یتیم برایم مانده و قدرت اداره زندگى آنان را ندارم . احتیاج وادارم کرده که براى مردم خدمتکارى کنم .
على علیه السلام برگشت و آن شب را با ناراحتى گذراند. صبح زنبیل طعامى با خود برداشت و به طرف خانه زن روان شد. بین راه ، کسانى از على علیه السلام درخواست مى کردند زنبیل را بدهید ما حمل کنیم .
حضرت مى فرمود:
- روز قیامت اعمال مرا چه کسى به دوش مى گیرد؟
به خانه آن زن رسید و در زد. زن پرسید:
- کیست ؟
حضرت جواب دادند:
- کسى که دیروز تو را کمک کرد و مشک آب را به خانه تو رساند، براى کودکانت طعامى آورده ، در را باز کن !
زن در را باز کرد و گفت :
- خداوند از تو راضى شود و بین من و على بن ابى طالب خودش حکم کند.
حضرت وارد شد، به زن فرمود:
- نان مى پزى یا از کودکانت نگهدارى مى کنى ؟
زن گفت :
- من در پختن نان تواناترم ، شما کودکان مرا نگهدار!
زن آرد را خمیر نمود. على علیه السلام گوشتى را که همراه آورده بود کباب مى کرد و با خرما به دهان بچه ها مى گذاشت .
با مهر و محبت پدرانه اى لقمه بر دهان کودکان مى گذاشت و هر بار مى فرمود:
فرزندم ! على را حلال کن ! اگر در کار شما کوتاهى کرده است .
خمیر که حاضر شد، على علیه السلام تنور را روشن کرد. در این حال ، صورت خویش را به آتش تنور نزدیک مى کرد و مى فرمود:
- اى على ! بچش طعم آتش را! این جزاى آن کسى است که از وضع یتیم ها و بیوه زنان بى خبر باشد.
اتفاقا زنى که على علیه السلام را مى شناخت به آن منزل وارد شد.
به محض اینکه حضرت را دید، با عجله خود را به زن صاحب خانه رساند و گفت :
واى بر تو! این پیشواى مسلمین و زمامدار کشور، على بن ابى طالب علیه السلام است .
زن که از گفتار خود شرمنده بود با شتاب زدگى گفت :
- یا امیرالمؤ منین ! از شما خجالت مى کشم ، مرا ببخش !
حضرت فرمود:
- از اینکه در کار تو و کودکانت کوتاهى شده است ، من از تو شرمنده ام !
وقتى عمر از على علیه السلام مى گوید!
ابووائل نقل مى کند، روزى همراه عمربن خطاب بودم ، عمر برگشت ترسناک به عقب نگاه کرد.
گفتم : چرا ترسیدى ؟
گفت :
- واى بر تو! مگر شیر درنده ، انسان بخشنده ، شکافنده صفوف شجاعان و کوبنده طغیان گران و ستم پیشگان را نمى بینى ؟
گفتم :
- او على بن ابى طالب است .
گفت :
- شما او را به خوبى نشناخته اى ! نزدیک بیا از شجاعت و قهرمانى على براى تو بگویم ، نزدیک رفتم ، گفت :
- در جنگ احد، با پیامبر پیمان بستیم که فرار نکنیم و هر کس از ما فرار کند، او گمراه است و هر کدام از ما کشته شود، او شهید است و پیامبر صلى الله علیه و آله سرپرست اوست . هنگامى که آتش جنگ ، شعله ور شد، هر دو لشکر به یکدیگر هجوم بردند ناگهان ! صد فرمانده دلاور، که هر کدام صد نفر جنگجو در اختیار داشتند، دسته دسته به ما حمله کردند، به طورى که توان جنگى را از دست دادیم و با کمال آشفتگى از میدان فرار کردیم . در میان جنگ تنها ایشان ماند. ناگاه ! على را دیدم ، که مانند شیر پنجه افکن ، راه را بر ما بست ، مقدارى ماسه از زمین بر داشت به صورت ما پاشید، چشمان همه ما از ماسه صدمه دید، خشمگینانه فریاد زد! زشت و سیاه باد، روى شما به کجا فرار مى کنید؟ آیا به سوى جهنم مى گریزید؟
ما به میدان برنگشتیم . بار دیگر بر ما حمله کرد و این بار در دستش اسلحه بود که از آن خون مى چکید! فریاد زد:
- شما بیعت کردید و بیعت را شکستید، سوگند به خدا! شما سزاوارتر از کافران به کشته شدن هستید.
به چشم هایش نگاه کردم ، گویى مانند دو مشعل زیتون بودند که آتش از آن شعله مى کشید و یا شبیه ، دو پیاله پر از خون . یقین کردم به طرف ما مى آید و همه ما را مى کشد! من از همه اصحاب زودتر به سویش شتافتم و گفتم :
- اى ابوالحسن ! خدا را! خدا را! عرب ها در جنگ گاهى فرار مى کنند و گاهى حمله مى آورند، و حمله جدید، خسارت فرار را جبران مى کند.
گویا خود را کنترل کرد و چهره اش را از من برگردانید. از آن وقت تاکنون همواره آن وحشتى که آن روز از هیبت على علیه السلام بر دلم نشسته ، هرگز فراموش نکرده ام !
مراسم خواستگارى حضرت فاطمه علیهاالسلام
على علیه السلام مى فرماید:
برخى از صحابه نزد من آمدند و گفتند:
- چه مى شود محضر رسول الله صلى الله علیه و آله برسى و درباره ازدواج فاطمه علیه السلام با ایشان سخن بگویى !
من خدمت پیغمبر صلى الله علیه و آله رسیدم ، هنگامى که مرا دیدند، خنده اى بر لبانشان ظاهر شد و سپس فرمودند:
- یا اباالحسن ! براى چه آمدى ؟ چه مى خواهى ؟
من از خویشاوندى و پیش قدمى خود در اسلام و جهاد خویش در رکاب آن حضرت سخن گفتم .
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
- یا على ! راست گفتى و حتى بهتر از آنى که گفتى .
عرض کردم :
- یا رسول الله ! من براى خواستگارى آمده ام ، آیا فاطمه را به همسرى من قبول مى کنید؟
پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود:
- على ! پیش از تو هم بعضى براى خواستگارى فاطمه آمده اند و چون موضوع را با فاطمه در میان مى گذاشتم ، معمولا آثار نارضایتى در سیماى وى نمایان مى گشت ، اما اکنون تو چند لحظه صبر کن ! تا من برگردم .
رسول خدا صلى الله علیه و آله نزد فاطمه رفت آن بانو از جا برخاست به استقبال حضرت شتافت و عباى پیغمبر را از دوش گرفت ، کفش از پاى حضرت بیرون آورد و آب آماده کرد و با دست خویش پاى حضرت را شست و سپس در جاى خود نشست .
آن گاه پیامبر صلى الله علیه و آله به ایشان فرمود:
فاطمه جان ! على بن ابى طالب کسى است که تو از خویشاوندى و فضیلت و اسلام او به خوبى باخبرى و من نیز از خداوند خواسته بودم که تو را به همسرى بهترین و محبوبترین فرد نزد خدا در آورد. حال ، او از تو خواستگارى کرده است . تو چه صلاح مى دانى ؟
فاطمه ساکت ماند و چهره شان را از پیامبر برگرداند! رسول خدا رضایت را از سیماى زهرا علیه السلام دریافت .
آن گاه از جا برخاست و فرمود:
الله اکبر! سکوت زهرا نشان از رضایت اوست .
جبرئیل علیه السلام به نزد حضرت آمد و گفت :
اى محمد! فاطمه را به ازدواج على در آور! خداوند فاطمه را براى على پسندیده و على را براى فاطمه .
با این کیفیت ، پیغمبر فاطمه علیه السلام را به ازدواج من در آورد.
پس از آن ، رسول خدا صلى الله علیه و آله نزد من آمده ، دستم را گرفتند و فرمودند:
برخیز به نام خدا و بگو: ((على برکة الله ، و ماشاء الله ، لا حول الا بالله توکلت على الله ))
آن گاه مرا آوردند در کنار فاطمه علیه السلام نشاندند و فرمودند:
- خدایا! این دو، محبوبترین خلق تو در نزد منند، آنان را دوست بدار و خیر و برکت بر فرزندانشان عطا فرما و از جانب خود نگهبانى بر آنان بگمار و من هر دوى آنان و فرزندانشان را از شر شیطان ، به تو مى سپارم .
جهیزیه حضرت زهرا علیهاالسلام
هنگامى که پیغمبر صلى الله علیه و آله وسلم قصد داشت حضرت زهرا علیهاالسلام را براى على تزویج کند، فرمود:
- اى على ! برخیز و زرهت را بفروش !
على علیه السلام هم آن را فروخت و پولش را براى خرید جهیزیه در اختیار حضرت گذاشت . سپس پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم به اصحاب دستور فرمود، براى فاطمه لوازم خریده شود. بعضى از وسایل خریده شده عبارت بودند از:
پیراهنى به هفت درهم
نقاب به چهار درهم
قطیفه سیاه خیبرى
تختخواب بافته شده از برگ و لیف خرما
دو عدد تشک که درون یکى از آنها با پشم گوسفند و درون دیگرى با لیف خرما پر شده بود.
چهار بالش از پوست طایف ، میانش از علف اذخر پر کرده بودند.
پرده اى از پشم
یک تخته حصیر حجرى (نام شهرى است در یمن )
یک دستاس
یک طشت مسى
مشکى از پوست
کاسه چوبین
یک ظرف آب
یک سبوى سبز
یک آفتابه
دو کوزه سفالى
یک سفره ى چرمى
یک چادر بافت کوفه
یک مشک آب
مقدارى عطریات
اصحاب پس از خرید، اشیا را به خانه حضرت آوردند. پیغمبر صلى الله علیه و آله وسلم با دست مبارکش آنها را زیر و رو مى کرد و مبارک باد مى گفت .
از معجرات الهی این است که ناپیداست و با وجود این قابل پرستش و ستایش است و برخی او را پیرمرد ریش سفیدی پنداشته اند که در آسمان ها بر تختی تکیه زده ، اما هیچ کس ادعا نکرده که او را به دیدة چشم دیده است . هر چند اثبات وجود خداوند در دادگاه حقوقی حقیقت محال است ، اما بیشتر مردم او را می پرستند و باور دارند . طبق آمار موجود 96 درصد مردم جهان به خدا ایمان دارند .
این موضوع ثابت می کند ، که خلاً عظیمی میان این باور و چیزی که اساس زندگی روزمرة ما را تشکیل می دهد ، وجود دارد . ماباید چاره ای برای از بین بردن این خلاً بیندیشیم . دلایل و مستنداتی که در دست داریم چیست ؟
آنچه به عنوان واقعیت مادی تجربه می کنیم ، در قلمرویی ناپیدا ، ورای زمان و مکان پدید آمده ، قلمرویی که با سکوت ادراک شده و با انرژی و آگاهی ، وجود یافته است . این منشأ ناپیدا در پدیده های موجود ، خود تهی و خالی نیست ، بلکه مشأ خلقت و آفرینش است . پدیده ای است که این انرژی را خلق می کند و سامان می بخشد و بوده های بی شکل و پراکندة ابرهای کوانتومی را به ستارگان ، کهکشان ها ، جنگل های بارانی ، آدمیان ، افکار ، احساسات ، عواطف ، خاطرات و خواسته های انسانی تبدیل می کند . ما در این کتاب خواهیم دید که امکان شناخت این وجود لایتناهی به صورت مجرد ممکن نیست ، بلکه باید با او همدل و یگانه شد . در این صورت است که افق ذهن ما به سوی واقعیت های تازه ای گشوده خواهد شد و ما خداوند را تجربه خواهیم کرد .
چون خداوند نامتناهی است ، خدایی او را به زنانگی یا مردانگی منسوب کردن نوعی عادت و درک انسانی است .
مهم ترین چیزی که باید به آن توجه کنیم این است که اگر خدا وجود دارد ، یعنی می توان او را تجربه کرد ، می توان او را شناخت . این نکتة بسیار مهمی است ، چون در هر صورت خدا ناپیدا و نامحسوس است واگر بارقه های وجودی او در این جهان مادی به چشم نمی خورد شاید برای همیشه ناشناخته باقی می ماند .
ما خدا را به صورت انسان مجسم می کنیم تا به این ترتیب با تشابه به خودمان او را بیشتر بشناسیم . پس در این صورت او همچون انسان خویشتندار و بی مهری بوده باشد ، که با وجود ملاحضة عشق پرشور ما این طور خود را از ما پنهان می کند . چه عاملی ما را به نیک خواهی و مهرورزی موجودی معنوی مؤمن کرده ، در حالی که تاریخ هزاران سالة ادیان ، سراسر کینه و خونریزی بوده است ؟
ما نیاز به الگویی جدید داریم ، طرح ساده و سه قسمتی که آورده ایم ، جوابگوی عقل سلیم ما در برابر دیدگاه ما از خداست . این طرح که بر مبنای واقعیت تنظیم یافته به این شرح است :
این طرح رد لایة فوقانی و زیرین خود چیز نازه ای ندارد . در این الگو هم ، خدا ورای جهان مادی و جدا از آن است . خدا ورای ما است ، وگرنه ما مثل کتاب آفرینش او را می دیدیم که دراطراف ما قدم می زند . فقط مرحلة میانی الگوی ما ، که مرحلة گذار نام دارد جدید یا نامتعارف است . مرحلة گذار به طور ضمنی به ملاقات خدا و انسان در زمینة مشترکی اشاره دارد . معجزه های به وقوع پیوسته در بینش معنوی ، فرشتگان ، روشن بینی و شنیدن ندای الهی ، همه پدیده هایی خارق العاده و دراواقع پلی بین این دو جهان اند . اگر چه همة اینها واقعیت دارند ، ولی در عین حال جزئی از نظام علت و معلول به شمار نمی روند . برای وجود معجزات و فرشتگان هیچ دلیل آشکاری نیست ، حتی بینش های معنوی هم ممکن است در هر مقطعی و بنا به دلایلی تأیید نشوند . ذهن منطقی ، سرسختانه و بر درک خود از بعد مادی جهان پای می فشارد .
تصور نمی کنم ، قدیسان و عارفان تفاوت چندانی با مردمان عادی داشته باشند . وقتی به فضای ملموس و واقعی که درآن قرار داریم دقت کنیم ، مرحلة گذار ذهنی به نظر می رسد ، این مرحله ای است که حضور الهی حس یا مشاهده می شود . هر رویداد ذهنی باید در مغز رخ دهد ، چون برای هر تجربة ذهنی میلیون ها سلول عصبی مغز فعالیت می کنند .
اینک جستجوی ما وارد مرحله ای شده است که وعده کرده بودیم :
واکنش الهی : نور و حضور الهی هنگامی واقعیت می یابد که آن را به پاسخی ذهنی تبدیل کنیم . من این مرحله را « واکنش الهی » می نامم . بینش معنوی ، الهام و مکاشفه ای اتفاقی نیست . اینها به هفت رویدادی که در مغز رخ می دهد مربوط می شوند . این واکنش ها بسیار بیشتر از باورهای شما وجود دارند ، اما همة آنها باعث ارتقای باورهای شما می شوند و مانند پلی میان جهان مادی و ماورای طبیعی ، که ماده هستی خود را از دست میدهد و روح پدیدار می شود ، قرار می گیرد :
واکنش جنگ یا گریز : واکنشی است که باعث می شود ما درمواجهه با خطر جان سالم به در ببریم . این واکنش به خداوند مربوط می شود ، زیرا می خواهد از ما محافظت کند . ما نیز به خداوند ایمان می آوریم چون می خواهیم باقی بمانیم .
واکنش فعال : این واکنش ابتکار مغز برای کسب هوبت فردی است . علاوه بر میل به بقا ، هر فردی در پی نیازهای « من ، مال من » است . این واکنش ، غریزی است و از این جا است که خدای جدیدی به وجود می آید ، خدایی که توانا و قادر است و قوانین و اصول در دست اوست . ما به این خدا روی می آوریم چون به کسب کردن ، رسیدن و رقابت نیاز داریم .
واکنش آگاهی غیر فعال : ذهن در حال فعالیت و استراحت ، وقتی به آرامش نیاز داشته باشد ، واکنش آگاهی غیر فعال را بروز می دهد . تمام بخش های مغز به طور متناوب در حال کار و آرامش است . جانشین آسمانی آن خدایی است که به ما آرامش می بخشد . او در لابه لای همة کارها و امور دنیایی به ما آرامش می بخشد ، ما را متوجة خدا میکند ، چون می خواهیم امور دنیای مادی « در این گیرو دار و کشاکش بی پایان » ما را غافل نکنند .
واکنش شهودی : ذهن در پی کسب آگاهی است ، « هم از درون و هم از بیرون . » دانش بیرونی ، عینی است ، اما علم درونی ، شهودی است . خدایی که به این واکنش پاسخ می گوید خدایی فهیم و بخشنده است . ما به او نیاز داریم تا بر حق بودن دنیای درونی ما گواهی بخشد .
واکنش خلاقه ک مغز انسان توانایی ابداع چیزهای جدید و کشف واقعیت های نوین را دارد . این نیروی خلاقه در ظاهر منشأ خاصی ندارد ، تنها پدیده ای ناشناخته است که ناگهان منجر به ظهور فکری جدید ، می شود . ما به آن الهام می گوییم و نقطة مقابل آن ، پروردگاری است که جهانو جهانیان را از نیستی خلق می کند . ما در گریز از سر گشتگی های مان از زیبایی و پیچیدگی های متداول هستی ، به او پناه می بریم .
واکنش اسرارآمیز : مغز به طور مستقیم با « بور » ارتباط برقرار می کند . همان شکل ناب آگاهی که در ما احساس شادمانی و موهبت پدید می آورد . این پدیده به شکلی مرموز متجلی می شود و خالق آن بسیار والا و متعالی است . او شفا می دهد و معجزه می کند . ما به این بعد خداوندی نیاز داریم تا اثبات کنیم ، که نیروهای ماوراء الطلبیعه در کنار واقعیت های ملموس و روزمرة مادی ، حضور دارند .
واکنش مقدس : مغز از سلولی بارور شده ، که هیچ پدیده ای چون نغز در آن نبوده و فقط ذره ای از حیات درآن بوده است به وجود آمده . اگر چه میلیادرها سلول عصبی از همان ذرةحیات منشأ یافته ، اما از نظر سادگی و بی آلایشی به همان شکل بکر و اولیه بوده اند . در برابر این واکنش خدایی ناب و خالص حضور دارد که جز خیر نمی خواهد . ما به اونیاز داریم ، چون بدون این سرچشمة پاکی و نیکی ، وجود ما بی پایه و اساس می شود .
این هفت واکنش در سفربی پایان انسانیت برای مان ضروری و مفید هستند و بناهای استوار دین را تشکیل می دهند . در مقایسة دو ذهعن با یکدیگر ، برای مثال موسی و بودا ، مسیح و فروید ، سن فرانسیس و مائو ، هر کدام از آنها دیدگاهی را نسبت به واقعیت مطرح می کنند وخدایی را متناسب با آن می ستایند ومی پرستند . هیچ کس نمی تواند خدا را فقط مختص به خود بداند . ما به تعداد تجربه های انسانی گوناگون ، اندیشه وباوی داریم . بی دینان نیاز به خدای خود دارند ، خدایی که حضور و وجود ندارد ، در حالی که در سوی دیگر پروردگار عرفان قرار دارد ، خدایی که عشق ناب و نور مطلق است . فقط مغز می تواند این دامنة گستردة خدایان را به خود جای دهد . ممکن است بی درنگ بگویید که این ذهن آدمی است که خدایان مختلفی درست می کند ، نه فقط مغز . من کاملاً با شما موافق ام ، اما در گذر زمان ذهن در خلق تمام این مفاهیم مقدم بر مغز عمل می کند . در حال حاضر مغز برای ما تنها راه مشخص ورود به ذهن است . در فیلم های کارتونی وقتی شخصیت فیلم فکر ، بکری می کند ، لامپ بالای سر او روشن می شود ، اما در زندگی واقعی این طورنیست . ذهن ، بدون مغز به همان اندازة خدا ناپیدا و نادیدنی است .
رسیدن به آنچه می خواهید
هفت مرحلة کامیابی
خدا نام دیگری برای آگاهی نامتناهی است . برای به دست آوردن هر خواسته ای در زندگی بخشی از این آگاهی لازم است و باید به کار گرفته شود . به عبارت دیگر خدا همیشه حاضر است . هفت واکنش ذهن انسان راه هایی برای جذب جنبه های الهی هستند . هر مرحله از کامیابی ، حقیقت الهی را درهمان مرحله به اثبات می رساند .
مرحلة ا : واکنش جنگ یا گریز
از طریق خانواده ، اجتماع ، حس تعلق و آسایش های مادی احساس کامیابی می کنید .
مرحله 2 : واکنش فعال
کسب موفقیت ، قدرت و مقام ، تأثیر بر دیگران و رضایتمندی های نفسانی دیگر به شما احساس کامیابی می بخشد .
مرحلة 3 : واکنش آگاهی غیر فعال
با آرامش ، تمرکز ، پذیرش فردی و آرامش درونی به کامیابی می رسید .
مرحلة 4 : واکنش شهودی
بینش ، همدلی ، رفع نیاز دیگران و بخشش سبب کامیابی شما می شوند .
مرحلة 5 : واکنش خلاقه
با الهام ، خلاقیت در هنر یا دانش ، اکتشاف و نوآوری به کامیابی حاصل می شود .
مرحلة 6 : واکنش اسرار آمیز
کامیابی شما با فروتنی ، عاطفه ، ایثار و فداکاری و عشق همگانی حاصل می شود .
مرحلة 7 : واکنش مقدس
شما با رسیدن به کمال و یگانگی با خداوند با کامیابی می رسید .
درک این نکته ، بسیار مهم ، است ، که روح همواره درجریانی پیوسته درگیر است . در هزارتوی ناپیدای روح بسیاری از رازها معنا می یابد . مثلاً این جملة معروف از وادها را درنظر بگیرید : « آنها که آن را دریافتند لب از سخن فرو بستند و آنها که لب به سخنن گشودند هیچ از آن نیافته اند » . در این جا راز در واژة « آن » پنهان است . اگر « آن » به معنای نوعی مکاشفه و شهود باشد ، ما در تمام زندگی تلاش می کنیم تا به فردی که به « آن » یقین دارد ، ایمان بیاوریم . اما اگر « آن » به معنا مکانی معود باشد ، آدمی توانایی رسیدن به آن را دارد ، یأس و ناامیدی بی معناست . بدون تردید آن مکان را خواهید یافت . « دربارة آن حرف نزنید ، پیش بروید ! » باید توصیة معقولی باشد .
4هفت مرحلة معجزه
معجزة آشکار شدن نیرویی وراء حواس پنج گانه است . هر چند تمام معجزات در مرحلة گذار روی می دهد ، اما در هر سطحی متفاوت است . به طور کلی معجزات بعد از واکنش چهارم و پنجم ذهن بسیار « فراطبیعی » می شوند . هر معجزه ای با روح رابطه ای مستقیم دارد .
مرحلة 1 : واکنش جنگ یا گریز
معجزه ها شامل ، سالم ماندن از خطرهای بزرگ ، نجات یافتن از مرگ حتمی و محافظت های الهی می شود .
مرحلة 2 : واکنش فعال
معجزه ها شامل نوآوری های خارق العاده ، موفقیت ، مهار جسم و ذهن می شود .
مرحلة 3 : واکنش آگاهی غیر فعال
معغجزه ها شامل : همزمانی ها . توانمندی های زاهدانه ، پیش آگاهی غیبگویی ، احساس حضور خداوند و فرشتگان می شود
مرحلة 4 : واکنش شهودی
معجزه ها شامل : ارتباط ذهنی ، ادراک فراحسی ، آگاهی از گذشته یا آینده و قدرت پیشگویی می شود .
مرحلة 5 : واکنش خلاقه
معجزه ها شامل : الهام الهی ، نبوغ هنری ، احساس کامیابی و سهولت دستیابی به خواسته ها ( برآورده شدن آرزوهای فرد ) می شود .
مرحلة 6 : واکنش اسرار آمیز
معجزه ها شامل : شفا بخشی ، تغییر و تحول های مادی ، تجسم و ادراک ماوراء الطلیعه و کارهای خطیر فراطبیعی می شود .
مرحلة 7 : واکنش مقدس
معجزه ها شامل : شواهد درونی ، کرامات و اشراق می شود
مساءله 328 :
نگاه کردن مرد به بدن زنان نا مَحْرَم و همچنین نگاه کردن به موى آنان چه با قصد لذت و چه بدون آن حرام است ، و نگاه کردن به صورت و دستهاى آنها اگر به قصد لذت باشد حرام است .
و امّا بدون قصد لذّت ، نگاه به آنها بنابر اظهر جایز است
مساءله 329 :
بنابر احتیاط واجب نگاه کردن مرد به بدن و موى دخترى که نُه سالش تمام نشده ولى خوب و بد را مى فهمید جایز نیست . اگر چه بدون قصد لذت هم باشد.
مساءله 330 :
نگاه کردن زن به بدن مرد نامَحْرَم ، بنابر احتیاط واجب حرام است و همچنین نگاه کردن زن به بدن پسرى که بالغ نشده ، ولى خوب و بد را مى فهمد جایز نیست و اما جواز نگاه کردن زن به قسمتى از بدن مرد نامحرم که غالباً باز است ، مثل سر، خالى از وجه نیست مگر اینکه این نگاه کردن کمک به معصیت باشد.
مساءله 331 :
دست زدن مرد به بدن زن نامحرم یا دست زدن زن به بدن مرد نامحرم مثل نگاه کردن حرام است ، و دست زدن مرد به صورت و دستهاى زن نامحرم و بالعکس نیز بنابر اظهر، جایز نیست .
مساءله 332 :
نگاه کردن به زنان اهل ذمّه بلکه به زنان کافرى که از هنگام تولد محکوم به کفر هستند به جاهایى از بدن آنها که عادتاً پوشانیده نمى شود، بدون قصد لذّت و در صورتى که خوف واقع شدن در حرام نباشد، جایز است . و بنابراظهر نگاه کردن به زنان بادیه نشین و غیر آنها که عادت به پوشانیدن ندارند، بدون قصد لذّت ، جایز است مگر در صورت خوف وقوع در حرام ، پس معاشرت با آنها در داد و ستد و سایر نیازها، جایز است .
مساءله 333 :
شنیدن صداى زن نا محرم بدون قصد لذت جایز است .
مساءله 334 :
زن باید بدن و موى خود را از مرد نامَحْرَم بپوشاند اگرچه کمک به حرام و قصد لذتى در بین نباشد، بلکه احتیاط واجب آن است که از پسر غیربالغ که خوب و بد را مى فهمد نیز خود را بپوشاند. و همچنین احتیاط واجب آن است که مرد هم بدن خود را از زن نامَحْرَم بپوشاند اگرچه کمک بر حرام نباشد، و اگر کمک بر حرام باشد پوشاندن بدن قطعاً واجب است ، همان طور که پوشاندن عورت از زن نامَحْرَم واجب است . و نیز احتیاط واجب آن است که مرد بدن خود را از دختر نامحرمى که نُه سالش تمام نشده ولى خوب و بد را مى فهمد بپوشاند، اگرچه قصد لذّتى در بین نباشد.
مساءله 335 :
نگاه کردن به عورت دیگر حتى به عورت بچه ممیزى که خوب و بد را مى فهمد حرام است ولى زن و شوهر مى توانند به تمام بدن یکدیگر چه ظاهر و چه باطن را نگاه کنند.
مساءله 336 :
نگاه کردن مرد به بدن مرد دیگر با قصد لذت و همچنین نگاه کردن زن به بدن زن دیگر با قصد لذت حرام است ، ولى بدون قصد لذت جایز است .
مساءله 337 :
اگر مرد براى معالجه زن نا محرم و یا زن براى معالجه مرد نامحرم ناچار شود که او را نگاه کند و دست به بدن او بزند اشکال ندارد. ولى اگر با نگاه کردن بتواند معالجه کند نباید دست به بدن او بزند و اگر با دست زدن بتواند معالجه کند نباید نگاه کند.
مساءله 338 :
اگر انسان براى معالجه کسى ناچار شود که به عورت او نگاه کند اشکال ندارد.
مساءله 339 :
نگاه کردن و دست زدن به بدن پیر زن و بچه غیر ممیز که خوب و بد را نمى فهمد، بدون قصد لذت جایز است .
مساءله 340 :
نگاه کردن مرد به صورت زنى که مى خواهد با او ازدواج کند جایز است به شرط آنکه بداند که مانع شرعى از ازدواج با او نیست و احتمال هم بدهد که زن ازدواج را قبول مى کند، و احتمال بدهد که با این نگاه کردن اطلاع تازه اى پیدا مى کند و با این شرائط، نگاه کردن فقط براى مرد جایز است ، اگر چه چند مرتبه باشد، بلکه ، چنین نگاه کردنى براى جلوگیرى از نزاع بعد از عقد مستحب نیز هست و اجازه زن هم در آن لازم نیست .
و بنابر اظهر نگاه کردن به مو و محاسن دیگر آن زن هم با همین شرایط جایز است ، و وجهى دارد که زن هم بتواند به مردى که مى خواهد با او ازدواج کند با شرایطى که گفته شد نگاه کند.
هنگامی که در حالت دعا قرار می گیرید با این موضوع ایمان داشته باشید که قدرت روحی شما تنها علت و سبب و تنها عامل نجات دهنده شماست و از صمیم قلب اطمینان حاصل کنید که با وجود آن هر غیر ممکنی ممکن و هر عملی میسر می شود. در وهله اول این جمله تاکیدی را همواره با خود تکرار کنید: روزی خواهد رسید که من به آرزوی خود برسم. آری روزی می رسد که من خوشبختی خود را بیابم " اما فراموش نکنید که خواست و آرزوی خود را به آینده و به بعد موکول نکنیم و آن چه می خواهیم در زمان حال از ضمیر باطن بخواهیم و به آسانی بدان جان ببخشیم و البته این در صورتی میسر است که به آن ایمان کامل داشته باشیم.
هنگامی که برای کسی دست دعا به سوی آسمان بلند می کنید او را در اعماق روح و ضمیر باطن خود بنشانید و او را با چهره ای شاد و روحی آزاد ببینید و از اینکه دعایتان مستجاب خواهد شد شکر گزاری کنید . هنگامی که با روح و اعتقاد روبه سوی خداوند می کنید با شناختی که از او دارید می دانید که آرزویتان را بر آورده خواهد کرد.
زیرا خداوند هرگز با شکست میانه ای ندارد . نه آن را می شناسد و نه آن را برای بندگانش می خواهد. بعنوان مثال اگر تصویر تندرستی عزیز بیمار خود را به ذهنتان بسپارید و تمامی دقت خود را بر روی بهبودی او متمرکز کنید خداوند نیز بر این تمرکز ذهن شما صحه خواهد گذاشت.
آخرین مرحله دعا شامل شناخت و قبول آن است و اعتقاد به این مسئله که حتما اجابت خواهد شد. اما این نکته را به خاطر داشته باشید که ما هرگز قادر به دیدن وجدان و ضمیر و اعتقادات باطنی خود نیستیم , اما می توان با قدرت ایمان به آرزوهای خود جامه عمل بپوشانیم و دعا ها را مستجاب کرد.
اما بیشتر اوقات این سوال به ذهنمان خطور می کند :" پس چرا دعاهایمان مستجاب نمی شود؟ پاسخ آن در سوال پنهان است. زیرا ترس و تردید در آن به خوبی روشن است . چنان به خداوند ایمان داشته باشید که در
کودکی خود را به مادر می سپردید و جز او کس دیگری را نمی شناختید و عشق او را با تمام و جود احساس می کردید هنگامی کخ در مورد استجابت دعاهایتان دچار شک می شوید ,
دقت خود را بر خواسته تان متمرکز کنید . پس از آنکه تمام ذهن و فکر خود را از این فکر و ایده انباشتید , س از چندی شاهد رشد و شکوفایی آن خواهید شد
در تابستان سال ???? پم رینولدز متوجه وجود تورم و برجستگى در شریان مغزش شد. رابرت اسپتزلر مدیر انستیتو مغز و اعصاب فونیکس به مادر سه بچه آتلانتایى گفت که ممکن است در حین عمل جراحى قلب او از کار بیفتد و نیز در طول مدت عمل فعالیت مغز او نیز متوقف شود و با وجود استفاده از کلیه امکانات کلینیکى ممکن است او به مدت یک ساعت بمیرد. هنگام بیهوشى رینولدز زیر دستگاهى قرار داشت که صدایى شبیه به کلیک را در گوش او وارد مى کرد، به جهت مطلع شدن از فعالیت ساقه مغز او (ساقه مغز در کنترل شنوایى و سایر اعمال غیرارادى نقش دارد.) علاوه بر این دستگاهى ضربان قلب و تنفس و درجه حرارت و سایر علائم حیاتى او را کنترل مى کرد. همان طور که اسپتزلر مغز او را باز مى کرد، اتفاقى افتاد که هرگز در پیچیده ترین مانیتورها نیز اتفاق نیفتاده، رینولدز احساس کرد که از جسم خودش خارج شده. او در فرصتى مناسب از بالاى شانه هاى اسپتزلر به پایین و به عمل جراحى نگاه کرد. اسپتزلر را دید که چیزى شبیه به یک مسواک برقى در دست دارد. یک صداى زنانه گفت که جریان خون بیمار بسیار ضعیف است و این طور به نظرش رسید که آنها مى خواهند کشاله ران او را عمل کنند. رینولدز فکر کرد که این نمى تواند صحت داشته باشد. این یک عمل جراحى مغز بود. با وجودى که چشم ها و گوش هایش کاملاً بسته بودند، همه کارهایى را که روى جمجمه اش انجام مى شد، مى دید و آنچه که او درک مى کرد واقعاً اتفاق مى افتاد، در واقع چاقوى جراحى واقعاً شبیه یک مسواک برقى بود. در حقیقت جراحان روى کشاله ران او هم کار مى کردند. او به دستگاهى که فعالیت قلب و شش ها را کنترل مى کرد، وصل بود. در اینجا جراح دستور داد که کار را متوقف کنند. جهت خارج کردن خون از بدنش همه خون او را از بدنش خارج کردند و حیات پیکر او را ترک کرد. او خودش را دید که از تونلى عبور مى کند و به طرف نورى مى رود. در انتهاى تونل او اقوام و آشنایان فوت شده از جمله مادربزرگش را که سالیان زیادى بود درگذشته بود، دید. به نظر مى رسید زمان متوقف شده. سپس ملکى روح او را به بدنش بازگرداند و او را راهنمایى کرد که برگردد و این مثل رها شدن در یک استخر آب یخ بود. پس از بازگشت به حیات رینولدز همه چیز را به اسپتزلر گفت. همه چیزهایى را که دیده و تجربه کرده بود و اسپتزلر به او گفت تجربه شما خارج از تخصص من است و بعد از ??سال هنوز اسپتزلر نمى دانست آن حالت را چگونه توجیه کند
حقیقت یا توهم
امروزه پیشرفت هاى پزشکى به پزشکان اجازه مى دهد افرادى را که در زمان هاى گذشته به طور غیرقابل برگشتى ممکن بود، بمیرند، به زندگى برگردانند. در حقیقت این علم عملاً مرز آنچه را که مرگ مى نامیم، عقب رانده. هیچ کس نتوانسته آمار افرادى که داستانى نظیر داستان رینولدز (تجربه خروج از جسم)، سفر به داخل تونل و مواجه شدن با فرشتگان یا جدا شدن از مرحومان و افراد مورد علاقه شان دارند را بیان کند. این حقیقت قابل توجه به نام NDE یا «تجربه نزدیک به مرگ» نامگذارى شده است. ابتدا تقریباً همه پزشکان چنین گزارش هایى را رد مى کردند و توضیحات علمى و پزشکى آنها آن حالت را به هم ریختگى عصبى که از تغییرات به وجود آمده، هنگام مرگ مغزى منتج مى شد، مى دانستند. با وجود این به هم ریختگى عصبى فقط در صورتى که بنا به دلایلى مغز بعضى از کارایى هایش را حفظ کند، مى تواند اتفاق بیفتد و توضیحى در این خصوص وجود داشت. در یک مسیر مستقیم مغز مى تواند مانند کامپیوترى باشد که منابع تغذیه ها و آى سى هاى آن را جدا کرده باشند، لذا نمى تواند توهم داشته باشد و اصلاً نمى تواند کارى انجام دهد و همان گونه که شروع زندگى هوشیارانه را نمى توان مشخص کرد، در مورد پایان زندگى نیز چنین است. مشخص کردن زمان دقیق مرگ معلوم نیست. در حقیقت از نظر پزشکى و علمى غیرممکن است. میشل سابوم کاردیولوژیست مى گوید که این طور به نظر مى رسید که زمان مرگ یک لحظه واحد در زمان است، ولى حالا این طور به نظر مى رسد که مرگ یک پدیده مرحله اى است نه یک لحظه منفرد در زمان. ما نیاز به چیزى جهت ادامه کار داریم، همانگونه که جامعه ما از عوامل اجتماعى و قانونى متنوعى تشکیل شده که نهایت را مشخص مى کند در اینجا نیز مواردى وجود دارد که با آنها بیشتر آشنایى داریم
مرگ کلینیکى
تنفس و ضربان قلب متوقف شده اند، شخص ممکن است هنوز قادر به ادامه زندگى توسط دستگاه احیاى قلب و ریه یا وسایل دیگر باشد. مرگ کلینیکى بستگى به این دارد که علائم حیاتى تحت چه شرایطى متوقف شده اند و چرا؟
• مرگ مغزى
فعالیت بخش پایینى یا ساقه مغز که اعمال غیرارادى و اتوماتیکى بدن را اداره و کنترل مى کند متوقف مى شود و شخص فقط با کمک دستگاه حفظ حیات احیاى قلب و ریه مى تواند به زندگى خود ادامه دهد. اظهارنظرها در خصوص طول زمان یا دوره اى که ساقه مغز غیر فعال بوده تا زمانى که فرد به طور طبیعى مرگ را دریابد متفاوت است
مرگ بخش بالایى مغز
ساقه مغز هنوز فعال است، قلب، شش ها و سیستم هاضمه کار مى کنند ولى بخش احساس کردن و فکر کردن مغز از فعالیت باز ایستاده، در اینجا این امکان وجود دارد که بدن با دستگاه CPR براى مدتى طولانى نیز فعالیت داشته باشد
مرگ تمامى مغز یا مرگ مغزى کامل
هم بخش پایینى و هم بخش بالایى مغز از کار افتاده و فعالیتش متوقف مى شود گویى به اندازه کافى درهم آمیختگى نداشته اند. بعضى از رهبران روحانى و کارشناسان و صاحب نظران مختلف سئوال مى کنند که آیا روح در هنگام مواجه شدن با یکى از موارد بالا جسم را ترک مى کند؟ تجسم هایى در حالت NDES یا «تجربه هاى نزدیک به مرگ» اتفاق مى افتد این در حالى است که هیچ فعالیت مغزى جهت دریافت آنها وجود ندارد. دانشمندان و صاحب نظران الهیات و گروه مردم عادى براى دریافت پاسخى گرد آمده اند، در جریان تئورى هاى متداول علمى چنین تجربیاتى نمى تواند به سادگى رخ دهد. مرگ و هوشیارى کاملاً دقیق و بدون خطا هستند، در بحث مربوط به تجربه نزدیک به مرگ بعضى ها معتقدند که علم باید به جهتى سوق داده شود که جایى براى احتمال وجود روح باز کند. عده اى هنوز بدبین اند. من از محقق بریتانیایى سوزان بلک مور که داراى مدرک دکترا است سئوال کردم، آنچه که او در خصوص پم رینولدز بیان مى کند این است که او مى گوید اگر آنچه که شما شرح دادید درست باشد همه علوم مى بایست مجدداً بازنویسى شوند. به هر حال بلک مور مى گوید اطلاعات و آمار دقیق نیستند. او پس از حدود سى سال تحقیق در خصوص مسائل غیرعادى و غیرمتداول مى گوید من فقط مى توانم بگویم که موارد مانند یکدیگر نیستند. او در کتابى به نام من براى زیستن درخصوص تجربه هاى نزدیک به مرگ مى گوید: ظواهر این تجربیات نزدیک به مرگ به علاوه عبور از تونل و نیز خارج شدن از جسم مى تواند انگیزه و علت فیزیولوژیکى داشته باشد، مثلاً در حین جراحى مغز و تحت تاثیر بیهوشى عمومى بیماران گاهگاهى رویت چیز هایى از دورنماى یک تجربه خارج از جسم بودن را گزارش مى دهند. سایرین تحت تاثیر LSD و تریاک، حشیش و قرص هاى آرام بخش و خواب آور و نیز در زمان استرس نظیر این موارد را بیان مى کنند. او معتقد است که هنگام استفاده از مواد بالا مغز هیچ گونه عکس العملى ندارد. به عقیده او مى توان نتیجه گیرى کرد که تجربه خروج از جسم و همه عوامل دیگر در تجربه هاى نزدیک به مرگ با مرگ مغزى شروع مى شوند و خاتمه مى یابند.
کاردیولوژیست و محقق NDE (تجربه نزدیک به مرگ) میشل سابوم آنچه را که رینولدز بیان کرده و دیده و شنیده با آنچه از یادداشت هاى اسپتزلر جراح او مقایسه مى کند درمى یابد در طول مدتى که رینولدز تونل را تجربه مى کرده به هیچ وجه فعالیت مغزى نداشته مانند کامپیوترى که قبلاً صحبتش شد و مغز او با کلیه توانایى هایش مرده بوده و یک مغز مرده نمى تواند خصوصیت دیگرى داشته باشد، نه مى تواند چیزى را ببیند و تصور کند و نه مى تواند عکس العملى نسبت به داروى بیهوشى یا سایر مخدرها داشته باشد. او تمام استانداردهاى کلینیکى مرگ را دارا بود. طبق اظهارات سابوم او خونى در بدنش نداشت و نیز کاملاً فاقد علائم حیاتى بود. بنابراین آیا این مرگ بود؟ و اگر این مرگ بود تجربه اى که او در طول این مدت داشت چه بود؟
این من نیستم، فقط جسم من است
باربارا رومریک پزشک عمومى در فورت لادردیل فلا اولین بار با بیمارى که داراى تجربه نزدیک به مرگ بود مواجه شد. در زمان رزیدنتى باربارا در سال هاى اولیه ????. او با بیش از ??? نفر مصاحبه داشته که گزارشى از تجربه نزدیک به مرگ را داده اند و درخصوص آن نیز کتابى هم نوشته اند، گرچه نقطه نظر او با بسیارى از این افراد در زمینه پزشکى یکسان نیست، این مصاحبه ها او را به این نتیجه رساند که چیزى وجود دارد که پس از مرگ ما به زندگى اش ادامه مى دهد.
او مى گوید در طول مدتى که با این افراد مصاحبه داشتم آنها مى خواستند با سایر افرادى که همین تجربیات را داشتند صحبت کنند. او در عوض شروع به حمایت از چنین افرادى که یکى از گروه هاى بزرگ جهان هستند کرده و مى گوید مى خواستم داستان هایشان را بشنوم بنابراین در گردهمایى هایشان حاضر مى شدم. زوج هایى معمولى بیشتر زنان و مردان میانسالى بودند که گرد آمده تا در تجربه اى که براى بسیارى از آنها تناوب سفر روحى و زندگى بود سهیم شوم. رابرت میلهم مى گوید که قلبش در اثر حمله قلبى از کار افتاد. «درد از بین رفته بود من روى جسم خودم معلق بودم و در حالى که دراز کشیده بودم به خودم نگاه مى کردم که رویم را مى پوشاندند.» پس از یک زندگى توام با خودخواهى اینک مرگ از من فرد بخشنده اى ساخته بود. آقاى کن امیک درخصوص یک NDE که پس از یک واکنش آلرژى برایش پیش آمده مى گوید که نفسش قطع شده و رنگش کبود شده. او مى گوید خودم را در آن حالت مى دیدم، مى توانستم بشنوم، حالاتى مثل ترس و آرامش را حس مى کردم. امیک مکث مى کند انگار که دوباره آن حالت را تجربه مى کند. پس آن شىء کبود شده روى تخت کیست؟ آن منم. مى دانم که منم. نگاه کردن به او مرا مى ترساند. اما واقعاً آن من نیستم، آن فقط جسم من است. این مطالب مدارکى که نشان بدهد آنها از نظر کلینیکى مرده بودند را به دست نمى دهند ولى نکته اى در کنار این مسئله وجود دارد. این یک تجربه نزدیک به مرگ است و این است که آنها را جذب مى کند. رومر مى گوید اینگونه افراد از اینکه مى فهمند تنها و یا دیوانه نیستند آرامش پیدا مى کنند، داستان هاى آنها ممکن است توهمى به نظر برسد ولى اینقدرها هم غیرعادى نیستند. آنها داستان هاى برگرفته از NDES یا تجربیات نزدیک به مرگ را در سراسر جهان منعکس مى کنند
مدارک جدید، نظریه هاى جدید
بسیارى از محققین پزشکى بر این عقیده اند که تجربه هاى نزدیک به مرگ هنگامى که مغز فعالیت کامل و کافى نداشته باشد اتفاق مى افتند. آنها مى گویند ممکن است این تجربیات باورکردنى باشند ولى نه به عنوان وجود زندگى پس از مرگ بلکه چیزى مثل خطور کردن به مغز و نیز معتقدند که هوشیارى به تنهایى در مغز وجود ندارد. در نوشته اى که در دسامبر ???? در مجله پزشکى بریتانیایى به نام Lancet منتشر شد کاردیولوژیست هلندى به نام ون لومل مى نویسد مرد ??ساله اى را که دچار حمله قلبى شده بود با آمبولانسى به بیمارستان آورده و دکترها قلب او را با دستگاه شوک دهنده به کار انداختند. پرستارى دندان هاى مصنوعى بیمار را از دهان او جهت جاى دادن لوله تنفسى در گلوى بیمار خارج کرد. سپس مرد را به بخش مراقبت هاى ویژه بردند. یک هفته بعد مرد بیمار پرستارى را که دندان هاى مصنوعى او را از دهانش خارج کرده بود دید و او را شناخت با اینکه در برخورد قبلى بیمار در حالت کما و مرگ کلینیکى بود. او به پرستار گفت شما دندان هاى مصنوعى مرا از دهانم خارج کردید و در ادامه به توضیح سایر جزئیات پرداخت و گفت که جداشدن روح از بدنش را مشاهده کرد. در تحقیقى جهت بیان تفاوت تجربه هاى نزدیک به مرگ ون لومل و همکاران محققش با ??? نفر که دچار حمله هاى قلبى شده و زنده مانده بودند مصاحبه کردند. ?? درصد از هوشیارى کامل خود صحبت کردند. ون لومل مى گوید این افراد همه چیز را به طور کامل از احساس خود و آرامش پرواز به مرحله تجربه نزدیک مرگ بیان کردند. متن چاپ شده محققان بریتانیایى در بیمارستان عمومى ساوتهمپتون در مجله «Resuscitation» به این نتایج اشاره مى کند که ??درصد از بیماران داراى حافظه کامل در دوره بیهوشى بوده اند. شش درصد از آنها پس از حمله قلبى به هوش آمدند و به زندگى بازگشتند و تجربه هاى نزدیک به مرگ خود را بازگو کردند.
هم ون لومل و هم محققین بریتانیایى بر این باورند که این یافته ها بیانگر این مسئله است که هوشیارى مى تواند در صورت فقدان فعالیت مغز نیز وجود داشته باشد. «شما مى توانید مغز را با یک دستگاه تلویزیون مقایسه کنید.» او مى گوید: «برنامه تلویزیونى در دستگاه تلویزیون شما نیست.» پس هوشیارى کجا است؟ آیا در تک تک سلول هاى بدن است؟
ون لومل مى گوید من فکر مى کنم که چنین باشد. «ما مى دانیم که روزانه ?? میلیون سلول مى میرند.» او به این مسئله اشاره مى کند که این نابودى در مقیاس بالا به این معنى است که تقریباً همه سلول هاى تشکیل دهنده وجود من و شما نو و جدید هستند در صورتى که ما نسبت به آنچه همیشه بوده ایم تغییرى را احساس نمى کنیم. براى ون لومل مسئله به این صورت ادامه مى یابد که باید «نوعى ارتباط بین سلول هاى ما وجود داشته باشد» یا به عبارت دیگر همه سلول هاى ما نه فقط سلول هاى مغزى بلکه تریلیون سلول دیگر که در ماهیچه ها، استخوان بندى، روده و احشا، پوست و خون وجود دارند «به طریق شبکه مانندى با هم تبادل اطلاعات یا گفت وگو دارند» در نتیجه ما تجربیاتمان را فعالانه حفظ کرده حتى در زمانى که بیلیون سلول تشکیل دهنده بدن ما از بین رفته و بیلیون سلول دیگر جاى آنها را مى گیرند. پس در این صورت همه سلول ها هنگام مرگ مغزى نیز زنده اند و مى توانند از طریق ذهن از مسائل به نحو غیرقابل توضیحى آگاه شوند. عقاید و پیشنهادات ممکن است ما را از مراحل توضیحى تجربه هاى نزدیک به مرگ دور کند مثل دلایل محکم زندگى پس از مرگ ولى آنها افق هاى جذاب خودشان را دارند. پس این به چه معنى است اگر ذهن انسان پس از مرگ مغزى فعالیت داشته باشد آیا باید در مورد بازگشت پس از مرگ مغزى بازنگرى داشته باشیم. تجربه هاى نزدیک به مرگ ما را وادار مى سازند که مجدداً سئوالاتى را که فکر مى کردیم پاسخشان را مى دانیم امتحان کنیم. مرگ چیست؟ هوشیارى کجا است؟ و آیا علم مى تواند روح را بیابد؟
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
جمجمه انوشیروان سخن مى گوید
چگونگى گناهان فرو مى ریزد
زندگى دنیا
مردى که باغهاى بهشت را به دنیا فروخت
خصلت هاى پسندیده
دروغ کوچک در نامه اعمال
کنترل زبان
انسان خوشبخت
زندن شدن مردگان
علامتهاى آخرالزمان
گناه مهمترین عامل تخریب شخصیت
حل مشکلات اجتماعى در سایه پیروى از قرآن
جوان شب زنده دار
خشتى از طلا و خشتى از نقره
[همه عناوین(57)]